جدول جو
جدول جو

معنی لکه انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

لکه انداختن
وصمّة عارٍ
تصویری از لکه انداختن
تصویر لکه انداختن
دیکشنری فارسی به عربی
لکه انداختن
Smear, Smudge, Stain
تصویری از لکه انداختن
تصویر لکه انداختن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
لکه انداختن
enduire, tacher
تصویری از لکه انداختن
تصویر لکه انداختن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
لکه انداختن
塗る , 汚す , シミをつける
تصویری از لکه انداختن
تصویر لکه انداختن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
لکه انداختن
spalmare, macchiare
تصویری از لکه انداختن
تصویر لکه انداختن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
لکه انداختن
bestreichen, schmutzen, beflecken
تصویری از لکه انداختن
تصویر لکه انداختن
دیکشنری فارسی به آلمانی
لکه انداختن
smarować, plamić
تصویری از لکه انداختن
تصویر لکه انداختن
دیکشنری فارسی به لهستانی
لکه انداختن
мазать , загрязнять , пачкать
تصویری از لکه انداختن
تصویر لکه انداختن
دیکشنری فارسی به روسی
لکه انداختن
мазати , забруднювати , забруднювати
تصویری از لکه انداختن
تصویر لکه انداختن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
لکه انداختن
smeren, bevlekken
تصویری از لکه انداختن
تصویر لکه انداختن
دیکشنری فارسی به هلندی
لکه انداختن
untar, manchar
تصویری از لکه انداختن
تصویر لکه انداختن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
لکه انداختن
लगाना , दाग लगाना
تصویری از لکه انداختن
تصویر لکه انداختن
دیکشنری فارسی به هندی
لکه انداختن
sürmek, lekelemek
تصویری از لکه انداختن
تصویر لکه انداختن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
لکه انداختن
mengoleskan, mengotori
تصویری از لکه انداختن
تصویر لکه انداختن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
لکه انداختن
바르다 , 더럽히다 , 얼룩지다
تصویری از لکه انداختن
تصویر لکه انداختن
دیکشنری فارسی به کره ای
لکه انداختن
למרוח , ללכלך , להכתים
تصویری از لکه انداختن
تصویر لکه انداختن
دیکشنری فارسی به عبری
لکه انداختن
涂抹 , 弄脏
تصویری از لکه انداختن
تصویر لکه انداختن
دیکشنری فارسی به چینی
لکه انداختن
لگانا , دھبہ ڈالنا , داغ لگانا
تصویری از لکه انداختن
تصویر لکه انداختن
دیکشنری فارسی به اردو
لکه انداختن
মাখানো , দাগ লাগানো
تصویری از لکه انداختن
تصویر لکه انداختن
دیکشنری فارسی به بنگالی
لکه انداختن
ทา , ทำให้เปื้อน , ทำให้เปื้อน
تصویری از لکه انداختن
تصویر لکه انداختن
دیکشنری فارسی به تایلندی
لکه انداختن
passar, manchar
تصویری از لکه انداختن
تصویر لکه انداختن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
لکه انداختن
kupaka, kuchafua, kujaa
تصویری از لکه انداختن
تصویر لکه انداختن
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راه انداختن
تصویر راه انداختن
اسباب سفر کسی را فراهم ساختن و او را روانه کردن
وسیلۀ نقلیه یا ماشینی را آماده ساختن و به حرکت درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگ انداختن
تصویر لنگ انداختن
در ورزش در زورخانه پرتاب کردن لنگ از طرف مرشد میان دو کشتی گیر که در گود گرم کشتی هستند تا به خوشی از یکدیگر جدا شوند
کنایه از تسلیم شدن و ترک نزاع کردن
فرهنگ فارسی عمید
(سَکَ دَ)
لک انداختن انگور، لک زدن آن. رجوع به لک زدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کنایه از شادی کردن و خوشحالی نمودن و فریاد زدن از روی شوق و انتعاش خاطر باشد دربدست آمدن چیزی که مردمان همه طالب آن باشند. کله برانداختن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کلاه انداختن. کنایه از شادی کردن به جهت بدست آمدن چیزی دلخواه. خوشحالی کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
دید او را کله انداخت ماه.
امیرخسرو (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به کلاه انداختن و کله برانداختن شود
لغت نامه دهخدا
پرتاب کردن لنگ، (زورخانه) عملی که مرشد در گود زورخانه کند برای جدا کردن دو کشتی گیر از یکدیگر و آن چنانست که مرشد از جایگاه خویش لنگگ گرد کند و برسر دو کشتی گیر که گرم کشتی هستند اندازد تا آن دو بخوشی از هم جدا شوند. همچنین هنگامی که مرشد یا ورزشکار دیگری بخواهد بپهلوانی که مشغول هنر نمایی است احترام یا تواضع کند از بیرون گود برایش لنگ پرتاب می کند، (توسعا) میانجی شدن میان دو تن برای ایجاد صلح بین آنها، تسلیم شدن اظهار بندگی و اطاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرت انداختن
تصویر لرت انداختن
لرت افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاه انداختن
تصویر کلاه انداختن
افکندن کلاه از سر، بسیار شاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
رخش انداختن، باز تابیدن، پرتو افگندن منعکس شدن انعکاس یافتن پرتو افکندن، عکس برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه انداختن
تصویر راه انداختن
مرور کردن، گذشتن، عبورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
لک زدن آن لک زدن میوه. لک برداشتن میوه بر اثر رسیدن و پخته شدن قسمتی از میوه برنگ دیگر درآمدن، یا لک زدن دل کسی برای چیزی. بشدت خواستار آن بودن سخت مشتاق آن بودن: دلم برایش لک میزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله انداختن
تصویر کله انداختن
شادی کردن به جهت بدست آمدن چیزی دلخواه خوشحالی کردن: (دیدن او را کل انداخت ماه)، (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
((لُ اَ تَ))
جدا کردن دو کشتی گیر در گود زورخانه با انداختن لنگ میان گود توسط مرشد، کنایه از اظهار فروتنی کردن و تسلیم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لگد انداختن
تصویر لگد انداختن
((~. اَ تَ))
جفتک انداختن، کنایه از سرکشی کردن
فرهنگ فارسی معین